افراد گروه: الیاس باغستانی . مرتضی قربانی نژاد . بهنام حمزه . مهران رضا قلی
سازنده وبلاگ: الیاس باغستانی
نام استاد : حاج آقا قاسم ضیایی
افراد گروه: الیاس باغستانی . مرتضی قربانی نژاد . بهنام حمزه . مهران رضا قلی
سازنده وبلاگ: الیاس باغستانی
نام استاد : حاج آقا قاسم ضیایی
قیامت از اموری است که شناخت آن از توانایی انسان خارج است و علم آن اختصاص به پروردگار دارد ؛ زیرا وقوع آن متوقف بر مقدّراتی است که باید جامهی عمل بپوشد، و چون علم به همهی آن مقدّرات و زمان آنها برای انسان امکانپذیر نیست، لذا علم به وقوع رستاخیز نیز برایش امکان ندارد، و در آیات و روایات فقط برای آن علائم و نشانههایی بیان شده است.
آگاهی از زمان وقوع قیامت فقط از آن خداست و کسی دیگر از آن اطلاع ندارد، قرآن کریم میفرماید: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما علمها عِنْدَ رَبِّی (اعراف، 187) «دربارهی قیامت از تو سؤال میکنند، کی فرا میرسد؟ بگو: علمش فقط نزد پروردگار من است؛ و هیچ کس جز او (نمیتواند) وقت آن را آشکار سازد. قیام قیامت، حتی در آسمانها و زمین، سنگین (و بسیار پر اهمیت) است، و جز به طور ناگهانی، به سراغ شما نمیآید. (باز) از تو سؤال میکنند، چنان که گویی تو از زمان وقوع آن با خبری؛ بگو: علمش تنها نزد خداست؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند.»
در جای دیگر نیز میفرماید: وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَکُونُ قَرِیباً (احزاب، 63) «چه میدانی شاید قیامت نزدیک باشد». بنابراین برای استقبال قیام قیامت باید همیشه آماده بود، و ممکن است فلسفهی مخفی بودنش نیز همین باشد که مردم هیچگاه قیامت را دور ندانند و همواره در انتظار آن باشند، و به این ترتیب خود را برای نجات در آن آماده سازند، زیرا چنان که قرآن کریم فرموده: لا تَأْتِیکُمْ إِلاَّ بَغْتَةً (اعراف، 187) «به طور ناگهانی اتفاق میافتد.» (1)
افزون بر آن وقت فرا رسیدن قیامت از اموری است که شناخت آن از توانایی انسان خارج است و علم آن اختصاص به پروردگار دارد. (2) زیرا وقوع آن متوقف بر مقدّراتی است که باید جامهی عمل بپوشد، و چون علم به همهی آن مقدّرات و زمان آنها برای انسان امکانپذیر نیست، لذا علم به وقوع رستاخیز نیز برایش امکان ندارد، و در آیات و روایات فقط برای آن علائم و نشانههایی بیان شده است.
1. شاید مقدار زمانی که تا نزول - از ابتدای آفرینش - گذشته، نسبت به مقدار زمانی که از زمان نزول قرآن تا قیامت مانده است، آن اندازه زیاد است که قرآن میفرماید: «قیامت نزدیک است»؛ برای مثال، اگر از اول آفرینش یک میلیارد سال گذشته باشد و از زمان نزول قرآن تا قیامت، فقط ده هزار سال باقی مانده باشد، صحیح است که قرآن بفرماید قیامت نزدیک است.
2. قیامت هر انسانی عملاً پس از مرگ او شروع میشود - نه بعد از تمام شدن برزخ - به این معنا که وقتی انسان از دنیا میرود تا اندازهی زیادی دستش از این نظر که قیامت خود را اصلاح کند، کوتاه میگردد؛ به این جهت قیامت هر انسانی بسیار نزدیک است، زیرا با پایان عمرش، قیامت او شروع شده است.
3. وقتی حادثهای بسیار مهم و سرنوشت ساز باشد، هر چند از نظر زمانی نزدیک نباشد، ولی به جهت اهمیت فوقالعادهی آن، مانند حوادث نزدیک از آن یاد میشود؛ خلاصه آنکه اهمیت حادثه، در دوری و نزدیکی زمانی اثر میگذارد؛ برای مثال وقتی شما یک سال دیگر، امتحان راهنمایی و رانندگی داشته باشید، خواهید گفت: تا زمان امتحان وقت زیاد است، ولی اگر در همان زمان، امتحان کنکور داشته باشید میگویید: امتحان نزدیک است و وقت ندارم.
4. میدانید که تعداد سالهای دنیا هر چه هم زیاد باشد و ادامه یابد، ولی در مقابل عمر قیامت که ابدی است و هرگز تمام نمیشود، بسیار ناچیز است. اکنون که در سالهای محدود دنیا واقع شدهایم، وقتی در برابر آمدن یک حادثهای که عمر ناپایان دارد قرار میگیریم، آن را بسیار نزدیک میبینیم؛ به همین جهت خداوند قیامت را حادثهای نزدیک خوانده است.
5. وقتی حادثهای به طور قطع و یقین واقع خواهد شد و هیچ شکّی در وقوع آن نیست، گفته میشود آن واقعه نزدیک است، بلکه به گونهای از آن سخن میگویند که گویا اتفاق افتاده است؛ به این جهت خداوند گاهی اوقات از قیامت، به «ساعت» تعبیر میفرماید: أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (یوسف،107) «آیا از این ایمن هستند که عذاب فراگیری از ناحیهی خدا به سراغ آنها بیاید - یا ساعت - رستاخیز - ناگهان فرا رسد، در حالی که آنها متوجه نیستند.»
منزل اول، از ظهور نشانههای رستاخیز آغاز میگردد، این حقیقت قابل توجه است که در قرآن مجید آیات فراوانی یافت میشود که نشانههای نزدیک شدن قیام قیامت را بازگو میکند. مواردی که ذیلاً مطرح میشود حوادث مهم و تکاندهندهای است که قبل از قیامت رخ میدهد و هر کدام هشداری است برای پایان جهان، یا سرآغازی برای قیام رستاخیز.
چاره جویی برای ترس از مرگ
وقتی می خواهیم ترسناک بودن چیزی را مثال بزنیم از مرگ یاد می کنیم مثلا : مثل مرگ از او می ترسد،مثل مرگ ترسناک است و ...
اگر دور و برمان اتفاقی بیفتد که ما را یاد مرگ بیندازد به هر طریقی شده خود را با چیزهایی سرگرم می کنیم که به مرگ فکر نکنیم .!
به راستی چرا ما اینقدر از مرگ می ترسیم با وجود اینکه اصلا آن را تجربه نکرده ایم ؟!
مرگ یکى از رخ دادهاى زندگى و از سنتهاى قطعى در نظام آفرینش است به رغم عمومیّت این پدیده، مواجهه با مرگ خود یا عزیزان براى بیشتر افراد، بسیار دردناک و منزجر کننده است .
مهمترین عاملى که مرگ را اضطرابآور و التهابزا کرده، تنفر از نابودى و گرایش به بقا است بنابراین اگر افراد نگرش خود را نسبت به مرگ اصلاح کنند و این حقیقت را در یابند که مرگ فنا و نابودى نیست، بلکه بقا و استمرار حیات واقعى است؛ این نگرانىها و وحشتزدگىها، برطرف مىشود.
درمان ترس از مرگ:
1. اصلاح نگرش نسبت به مرگ: از دیدگاه همه ادیان الهى - از جمله دین مبین اسلام - مرگ نابودى نیست. قرآن این تفّکر را که انسان با مرگ نابود مىشود، به شدت رد مىکند و آن را ناشى از جهل مىداند! قرآن کلمه «توفّى» - که به معناى «بازستاندن کامل» است - در مورد مرگ به کار مىبرد، یعنى، که انسان علاوه بر این بعد جسمانى، واقعیت دیگرى دارد که هنگام مرگ، خداوند این واقعیت را پس مىگیرد. اعتقاد به این حقیقت قرآنى، گرایش ذاتى انسان به بقا را در معرض خطر قرار نمىدهد.
2. توجه به زیبایىها و جلوههاى زندگى پس از مرگ: انسانها علاقهمند به زیبایىها، راحتىها و دلبستگىهاى میان فردى هستند و فکر مىکنند مرگ بر همه این امور خوشایند خط بطلان مىکشد؛ اما آموزههاى دینى افراد را به این حقیقت متوجه مىسازد که زیبایىها و دلبستگىهاى این دنیا، قابل مقایسه با جلوههاى زیباى زندگى بعد از مرگ نیست و زندگى دنیا در برابر حیات اخروى، بسیار محدود و زود گذر است.
قرآن در این باره مىفرماید: «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» عنکبوت (29)، آیه 64. «زندگى دنیا چیزى جز بازى و سرگرمى نیست و زندگى واقعى در سراى دیگر است. (اقتباس از ام رابین دیماتئو، روان شناس سلامت، ترجمه سید مهدى موسوى اصل و همکاران، ج2، انتشارات سمت، چاپ اول، زمستان 1378.)
3. رضایت به مقدرات الهى: این امر باعث مىشود که فرد هنگام مرگ، کمتر دچار برخى تجارب ناخوشایند روانى و بیمار گونه گردد. در فرهنگ غرب، به انسان و آزادى او اصالت داده و در همه جنبههاى زندگى به او اختیار تام مىدهند و در واقع او را مالک اصل خود مىدانند؛ ولى در دیدگاه اسلام، انسان کامل، بنده خدا و مملوک او است و کمال انسان در بندگى و اطاعت از خداوند است. این بندگى با احساس محبت نسبت به خداوند همراه است. خداوند نیز هنگامى که خطابى محبتآمیز به انسانها دارد، آنان را با عنوان «بندگان من» مىخواند و مىفرماید:
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً. فَادْخُلِی فِی عِبادِی. وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» فجر (89)، آیات 27 - 30. «اى نفسهاى مطمئن و آرام به سوى پروردگار خویش باز گردید، در حالى که خداوند از شما راضى و شما نیز از خداوند راضى هستید، وارد بندگان من شوید، وارد بهشت من شوید».
اگر این اعتقاد براى انسان درونى شود، در مقابل مرگ حالت تسلیم و رضا در پیش مىگیرد و نگرانى از وجودش رخت مىبندند. البته رضایت نسبت به مرگ، بدین معنا نیست که انسان بدون جهت و با دست خود، خویشتن را به کام مرگ بیندازد! قرآن در این زمینه مىفرماید: «لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ» بقره (2)، آیه 195؛ «خود را با دست خویش به وادى هلاکت نیفکنید».
تعالیم اسلامى سعى دارد حالت رضا را در انسان تقویت کند. بشارت خداوند به شکیبایانى است که در هنگام بروز حوادث، ناگوار مىگوید: «ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مىگردیم» بقره (2)، آیه 156. و روایات اسلامى مرگ را رحمتى از جانب خداوند براى بندگان مؤمن مىدانند و مىکوشند که در افراد نگرش مثبت نسبت به مرگ ایجاد کنند.
امام صادق ( علیه السلام ) می فرماید : یاد مرگ خواهش های نفس را می میراند و رویشگاه های غفلت را ریشه کن می کند و دل را با وعده های خدا نیرو می بخشد و طبع را نازک می سازد و پرچم های هوس را درهم می شکند و آتش آزمندی را خاموش می سازد و دنیا را در نظر کوچک می کند بطور مسلم چنین کسی با چنین اعمالی مرگی راحت خواهد داشت
داود فيرحي*
پژوهش در نظريه هاي نظام سياسي شيعه نشان مي دهد كه اين گونه نظريه ها به لحاظ نظري بر «انديشه امامت و ولايت» استوارند. اهتمام شيعيان در حفظ و توسعه اين مفهوم موجب شده است كه در طول تاريخ اسلام، مجموعه نسبتا منسجمي از استدلال هاي عقلي، نقلي و تاريخي در توجيه و تبيين مشروعيت نظام سياسي شيعه فراهم شود. در اين مقاله و تحت سه عنوان «ادلّه»، «اصول» و «پايه ها»ي نظام سياسي شيعه، كوشش مي كنيم سيماي عمومي اين نظام را، كه در منابع اسلامي «امامت شيعي» ناميده شده است، بررسي كنيم:
چنان كه بسياري از پژوهشگران انديشه هاي اسلامي تأكيد كرده اند، «امامت» تنها اصل اساسي است كه شيعيان (دوازده امامي) را از ديگر فرقه هاي اسلامي متمايز مي كند. به نظر محمدحسين آل كاشف الغطاء، امامت فرق جوهري و اصلي است و ديگر تفاوت ها همانند اختلاف مذاهب مختلف اهل سنّت، امور فرعي، عرضي و اجتهادي هستند.(1)
ناصر بن عبداللّه الغفاري، پژوهشگر سنّي، نيز مي نويسد: امامت نزد شيعه همان اصلي است كه احاديث شيعه بر محور آن مي چرخد و عقايدشان به آن اصل بازمي گردد. اين اصل اثر آشكاري در فقه و اصول و تفسيرها و ديگر علوم شيعه دارد. به همين لحاظ، شيعيان، اعم از قديم و جديد، و در گذشته و حال، اهتمام خاصي به مسئله امامت دارند.(2)
شيعيان بر خلاف اهل سنّت، به مسئله امامت چونان ركن اساسي دين و جزئي از اصول مذهب مي نگرند. به اعتقاد شيعه، امامت منصبي الهي است كه خداوند با توجه به علم خود درباره شرايط و نيازهاي بندگان و همانند پيامبر تعيين مي كند و ضمن آنكه پيامبر را موظّف به راهنمايي امّت به سوي امام نموده، مردمان را نيز مكلّف به پيروي از او مي كند.(3) آل كاشف الغطاء توضيح مي دهد كه:
شيعه امامت را همانند نبوّت منصب الهي مي داند. پس همچنان كه خداوند سبحان كس [يا كساني] را از ميان بندگان خود به نبوت و رسالت برمي گزيند و او را با معجزاتي كه همانند نص از جانب خداوند است تأييد مي نمايد، همچنين براي امامت نيز آنكه را كه مي خواهد برمي گزيند و به پيامبرش دستور مي دهد امامت او را با نص خاص تصريح نمايد و او را براي انجام وظايف رهبري مردم پس از پيامبر به امامت منصوب نمايد. تفاوت امام با پيامبر تنها در اين است كه بر امام همانند پيامبر وحي نمي شود، بلكه احكام الهي بر او القا و الهام مي شود. پس پيامبر مبلّغ و پيام رساننده از جانب خداست و امام نيز از طرف پيامبر؛ و سلسله امامت تا دوازده امام ادامه دارد كه همواره امام قبلي بر امام بعدي تصريح و توصيه نموده اند و شرط و تأكيد كرده اند كه همه آنان همچون پيامبر معصوم هستند.(4)
گفتار فوق تمام انديشه شيعه را درباره امامت به مثابه اصلي از اصول دين نشان مي دهد. شيخ محمدرضا مظفّر به صراحت اعلام مي كند كه «امامت به اعتقاد ما، اصلي از اصول دين است. ايمان جز با اعتقاد بدان كامل و تمام نمي شود، و هرگز جايز نيست كه در امامت از پدران و آموزگاران ـ هر چند صاحب شأن و عظمت باشند ـ تقليد كرد، بلكه واجب است همانند توحيد و نبوّت در آن نظر و انديشه نمود.»(5) چنين ديدگاهي مسئله امامت را لاجرم به حوزه استدلال عقلي سوق داده است. در زير، به دليل عقلي شيعيان بر وجوب امامت اشاره مي كنيم:
ولایت فقیه، ریشه در اعماق فقه شیعه دارد.1 فقهاى شیعه، به مناسبتهاى گوناگون، در کتابهاى فقهى خود، آن را مطرح کرده اند2 و به بوته نقد و بررسى نهاده اند. در روزگار غیبت، که دسترسى به معصوم نیست، جانشینى فقیه جامع الشرایط را پذیرفته اند و ولایت او را به رسمیت شناخته اند.
محقق کرکى (م:940) و بسیارى از فقیهان نامور دیگر، براین مسأله دعوى اجماع کرده اند:
(اتفق اصحابنا، رضوان اللّه تعالى علیهم، على ان الفقیه العدل الامامى، الجامع لشرایط الفتوى... نایب من قبل ائمه الهدى، صلوات اللّه و سلامه علیهم، فی حال الغیبة فی جمیع ما للنیابة فیه مدخل.3)
صاحب جواهر نیز، ولایت فقیه را از مسلّمات و ضروریات فقه در نزد فقهاى شیعه مى داند4 و اعلام مى دارد:
(کسى که در ولایت فقیه تردید کند، طعم فقه را نچشیده و رمز کلمات ائمه معصومین(ع) را نفهمیده است.5)
از این جمله اند، کسانى که ولایت فقیه را با این همه قدمت، مسأله اى جدید و نوپیدا پنداشته اند و این اصل مسلم را انکار کرده اند و پنداشته اند که شیخ انصارى، همچون آنان مى اندیشد:
(ولایت فقیه، یا مجتهد، یک مسأله فقهى مستحدث در میان فقهاست و ومشمولیت عام ندارد. ولایت فقیه، در یک قرن و نیم پیش، براى اولین بار، از طرف مرحوم ملاّاحمد نراقى، مطرح گردید و دلائلى براى آن آورده است که فقط مورد قبول تعداد اندکى از فقهاى معاصر شده است. از جمله: آیةاللّه بروجردى (به طور محدود و مشروط) و آیةاللّه خمینى...در برابر اندک عدّه فوق، غالب علما و مخصوصاً بزرگان فقها که از بنیانگذاران و اساتید موجّه حوزه و صاحب رساله عملیّه و مقام مرجعیت شیعه هستند، نظریه ولایت فقیه را شدیداً ردّ کرده اند و رأى به بطلان و بى اساسى آن داده اند. از جمله است، مرحوم شیخ انصارى، بزرگترین فقیه چند صد ساله اخیر، صاحب کتاب مکاسب که مهم ترین کتاب درسى طلاب در حوزه هاى دینى امروزى است.6)
شاید برخى از حوزیان نیز در تحقیقات و بررسیهاى خود، این پندار را مطرح کرده باشند که شیخ انصارى، ولایت فقیه را قبول ندارد و در ردیف مخالفان جاى دارد. امّا اینان، تفاوت اساسى با گروه اول دارند. گروه اول، از آن جا که با حکومت متکى بر ولایت فقیه مخالف است، در پى مستمسکى مى گردد که پندار سست و بى بنیاد خود را بر کرسى نشاند، ولى گروه دوّم، انگیزه سیاسى ندارد. در پى تحقیقى که داشته دچار این اشتباه شده است.
براى پاسخ به شبهه فوق و تشریح دیدگاه شیخ انصارى در مسأله ولایت فقیه، باید همه نوشته هاى وى را دید آن گاه اظهارنظر کرد. از این روى، نگاهى داریم گذرا به کتاب المکاسب، کتاب الزکاة، کتاب الخمس و نجات العباد.7
در تمامی کشور های اسلامی، نشانه های خاصّی برای قبور رؤسا و رهبران و متفکّرین و هنرمندان! و پادشاهان! وجود دارد که هیچ کس آنها را خراب نکرده و به حرام بودنشان فتوا نداده، بسیاری از آنها تبدیل به مزار شده و رهبران کشورها برای تقدیر از زحماتشان در تمام زمینه ها آنها را زیارت می کنند...
28/01/2008میلادیبه قلم: نزار حیدرچرا دشمن حقیقی را فراموش کرده اید؟ آنان شما را از جنگ با وهابیت و رسوا کردن فکر منحرف و روش های خرابکارانه شان که هیچ ارتباطی با دین ندارد، باز داشته اند؟ بعضی می پرسند چرا بیهوده تلاش و وقت خود را برای حمله به وهابیت و خاندان حاکم بر جزیرة العرب (که آنها را پناه داده اند)، مانند آل سعود صرف می کنید. در حالی که همین (آل سعود) پیوسته با نفت و دلار و امکانات تبلیغاتی گمراه کننده از آنان حمایت می کنند، و بدین گونه آنان را علیه دین و جان و آبروی مسلمانان قدرت داده اند و زمینه را برای آنان فراهم کرده اند، و دستشان را باز گذاشتند تا امنیت حرمین شریفین را به بازی بگیرند. تا جایی که مدارس و دانشگاه هایشان تبدیل به ماشین های جعل حدیث، برای کسانی که با احادیث دروغین و گمراه کننده مغزهایشان را شستشو می دهند، گردیده است! دیگری می پرسد، آیا اعمال این تروریست هایِ منکر دین در عراق، که با هم دستی نوچه های نظام صدام معدوم صورت می گیرد، چرا فقط و فقط عکس العملی بر اشغال عراق است؟ و اگر سرزمین دجله و فرات اشغال نمی شد، وهابیون برای قتل فی سبیل الله و برای رضایت خدای متعال و به طمع ورود به بهشت به آنجا نمی آمدند؟! و ...با صرف نظر از نیات سوال کنندگان، حق هر انسانی است که ذهنش را به چنین سوالاتی مشغول کند، مخصوصاً با وجود حجم وسیع تبلیغات و کارهای حقوقی و سیاسی که عراقی ها و دیگران در سرزمین های اجنبی بر ضدّ وهابیت و دایه هایشان که آل سعودند، انجام داده اند.برای بیان حقیقتی که وقایع گذشته و آینده از آن سخن می گویند، می گویم که وهایبت خطر بزرگ عراق و بلکه اسلام و مسلمین و به طور کلّی بشریت است و آل سعود شریک عملی و حقیقی آنهاست، بلکه این دو، دو روی یک سکه اند که یکی از دیگری جدا نیست.وهابیت با تمام ادیان آسمانی و مذاهب اسلامی تناقض دارد. وهابیت افکار خود را از تمام دوره های تاریخی وام گرفته و در آن، تمام بدی های تاریخ بشری گنجانده شده است و برای همین، هر کسی که به عقائد منحرف گمراه آنان معتقد نباشد، را کافر می دانند و خون و مال و آبروی او را مباح می شمارند.ثانیا وهابیت خطرناکترین مصادیق "وعاظ السلاطین" را زیر پرچم دارد که هیچ گاه مثل آنان را ندیده بودیم. فتوا های آنان متناقض با هم است، گاهی به هنگام ضرورت در چهره فقیه ظاهر می شوند و در چهره رهبر به هنگام نیاز به قدرت، آن طاغوت معدوم (صدّام حسین) در نظر آنان کافری است که توبه او هرگز قبول نمی شود و دیگر بار، (صدّام حسین) شهیدی است که بی حساب وارد بهشت می شود (ر.ک فتاوای بن باز) همچنین گاهی لباس غربیان از نظر ایشان حرام است و بر مسلمان واجب است که آنرا نپوشد و خود را شبیه آنان نکند و زمانی دیگر اگر ولی امر مسلمین (پادشاه عربستان) مصلحت بداند، پوشیدن صلیبشان حلال می شود! (ر.ک فتاوی بن باز با صدا و تصویر وی در سایت یو توب در پاورقی همین مقاله).سوم: اینکه وهابیت هیچ گونه حق حیاتی برای مخالفان خود قائل نیستند و خود را ولی کلّ دنیا می دانند. هر طور که بخواهند فتوا می دهند و فتواهای آنها هم، همه حق است و درست، و غیر آن، بدعت و گمراهی و کفر است که سبب ورود در آتش می شود. وهابیان در هر جایی که وارد می شوند، محاکمی برای تفتیش عقائد و افکار درست می کنند، حتی در بلاد غیر اسلامی مانند اروپا و آمریکا و کانادا و استرالیا که مسلمانان برای فرار از قلع و قمع فکری و مذهبی و سیاسی قدرت های حاکم یا علمای شرور و یا متعصبین و جاهلان وهابی، به آنجاها پناه برده اند.برای مثال در آمریکا مساجد و مدارس و مؤسساتی است که وهابیان اداره می کنند و عربستان سعودی هزینه آنها را پرداخت می کند. در این اماکن جز نوع خاصی از مردمان از نظر لباس و شکل و اندام رفت و آمد نمی کنند، اگر به تصادف فردی غیر ازخودشان از روی خطا یا نادانی وارد آن مکانها شود، صفات کفر و شرک و بی دینی نثارش می کنند، آنها منکران کافری هستند که هیچ حقی برای کسی قائل نیستند، نه در قول، و نه در فعل، و نه در عمل. چهارم: وهابیت با فتواهایشان در مورد تخریب قبور، از تمامی مسلمانان با این عمل شنیع متمایز شده اند. مسلمانان در هر نقطه ای از زمین قبر امامی ، یا مسجد و گنبدی ساخته اند و بر آنها ضریح بنا نموده اند و کسی متعرّض آنان نشده و هرگز از امام و رهبری فتوای تخریب قبور را نشنیده اند; بر روی قبر پیامبر (ص) و دو خلیفه اول و دوم در مدینه منوره گنبد سبزی ساختند که تا به امروز با شکوه و جلال سر به آسمان کشیده، در قاهره بر مرقد های شریف اهل بیت و صحابه جلیل پیامبر هم گنبد و بارگاه ساختند و در شام هنوز هم قبر پیامبر خدا (یحیی بن زکریا علیه السلام) در وسط مسجد اموی وجود دارد که مومنان از هر سو به زیارتش می آیند، در کنار سایر آرامگاههایی چون صحابی جلیل القدر حجر بن عدی که معاویة بن ابی سفیان او را کشت، و یا قبر جعفر طیار، و نیز مسجد تاج محل در هند که قصه اش معروف است... پس چرا فقط وهابیان با حمایت و تایید آل سعود متعرّض قبور اهل بیت در بقیع و عراق می شوند، چنان که در قرن گذشته و بخصوص در دو سال گذشته این وقایع چندین بار تکرار شده است... در تمامی کشور های اسلامی، نشانه های خاصّی برای قبور رؤسا و رهبران و متفکّرین و هنرمندان! و پادشاهان! وجود دارد که هیچ کس آنها را خراب نکرده و به حرام بودنشان فتوا نداده، بسیاری از آنها تبدیل به مزار شده و رهبران کشورها برای تقدیر از زحماتشان در تمام زمینه ها آنها را زیارت می کنند...مهم تر از این فقهای مسلمین و حاکمانشان در طول تاریخ حتی به نشانه های غیر مسلمانان مثلاً بودا در افغانستان نیز متعرّض نشده اند، و علیرغم اینکه اسلام از قرون دور در این سرزمین وارد شده و حکومت کرده، ولی این مجسمه هرگز مورد تعرّض واقع نشد و هیچ یک از فقها و علما به وجوب نابود کردن و محو آثار آن فتوا نداده، تا اینکه طالبان آمدند که بر اساس عقیده منحرفشان (که ریشه در وهابیت دارد) و با اموال خاندان آل سعود ساخته شده و حمایت می شود، گردن افغان های بی گناه را زدند و به این اثر تاریخی و مقدّس نزد طرفدارانش تجاوز نمودند. بعضی می گویند شاید آنچه که وهابیت انجام می دهند صحیح و شرعی باشد و اینکه دیگر مسلمانان کار های آنان را نکرده اند، دلیل درست نبودن اعمال وهابیت نیست، مگر قرآن نگفته که (بل أکثرهم للحقّ کارهون)؟در جواب می گوییم:اول اینکه آیا وهابیان با حدیث صحیح بخاری که بیشتر فرق اسلامی آن را روایت می کنند موافق نیستند که از پیامبر نقل می کند که فرمود: "لا تجتمع امتی على ضلال، او باطل"؟ امت من هیچ ضلالت و باطلی را قبول نمی کنند. یعنی مسلمانان از یک طرف بر باطل، (آنگاه که گنبد و مناره بر قبور بسازند) یا آن گاه که مثلاً متعرّض مجسمه بودا در افغانستان شوند، موافقت نمی کند. پس بر این اساس وهابیت بر اجماع امّت، با فتواهای ننگین شان خروج کرده اند.دوم: در تاریخ اسلام فقها و علما و مراجع دینی از مذاهب و مکاتب فکری مختلف داشته ایم که هرگز فتوا هایی مانند فتاوی وهابیان صادر نکرده اند، پس آیا معقول است که بگوییم همه آنها گمراه بوده اند و فقط فقهای وهابی بر حقّند؟ سوم: اگر در مقام جدل بگوییم که فتواهای وهابیان درست است، آیا آنها حق دارند اعتقادات خودشان را بر بقیه مسلمانان تحمیل کنند؟ و آیا حق دارند به خاطر اجرای احکام خدای عزّ و جلّ ، دست به کشتار جمعی و تخریب و انفجار بزنند و خون مردم را مباح بدانند؟خدای تعالی رسولش را با رسالت پیامبری برگزید و او را به اجبار دستور نداد بلکه با این آیه خطاب کرد که {انما انت مذکّر، لست علیهم بمسیطر} پس چه کسی به وهابیت حق داده که مردم را مجبور به پذیرفتن اعتقادات وهابیت و التزام به فتواهایشان کنند؟ وهابیان احادیث عجیب و غریبی از رسول الله (ص) روایت می کنند که متناقض با ساده ترین اصول الهی و مخالف با کمترین مناقب نبوی است، تا فتواهای خود را شرعی جلوه دهند و جرائمشان را توجیه نمایند . مثلاً به خاطر توجیه سخت گیری در اقامه نماز اول وقت می گویند رسول اکرم(ص) خانه یکی از صحابه را آتش زد؛ زیرا به نماز جماعت حاضر نشده بود! به یاد دارم یکبار هنگام اقامه نماز جماعت در صحن مسجد نبوی در مدینه مشغول تلاوت قرآن بودم که ناگهان دو تن از عناصر چریکی وهابی به من حمله کردند و مرا مشرک و کافر و از دین خارج شده خواندند و به شدّت کتک زدند، زیرا به نماز نرسیده بودم که اگر لطف خدا شامل حالم نشده بود مرا دستگیر می کردند و از این نمونه ها زیاد است و فکر نمی کنم مسلمانی حج بیت الله الحرام را به جا آورده باشد و مورد تعرّض این وهابیان قرار نگرفته باشد، چنانکه چند ماه پیش همه شنیدیم و دیدیم که در مراسم عمره در مورد عدّه ای از جوانان، مرتکب چه جنایاتی شدند، چنان که بعضی از شدّت ضرب و جرح به حال اغماء افتادند (از شدّت قساوت این جلاّدان بیرحم که رحم و مروّت از دلهایشان برکنده شده) فهی کالحجارة أو أشدّ قسوة و إنّ من الحجارة لما یتفجّر منه الماء.پنجم: از بین کلّ مذاهب و مکاتب اسلامی تنها روش وهابیت قلع و قمع فکری و زیر پاگذاشتن حقوق انسانها است و هر روز بر اساس آراء فقهی و شرعی، احکام خاصّ خودشان را صادر می کنند، همانطور که نظریه حکومت وراثتی پادشاهی جاهلی را شرعی کرده اند.همه اینها به خاطر برخورد خودسرانه در نقل احادیث است؛ زیرا آنان عقل و منطق و اجتهاد را لغو می دانند و به همبن جهت از اجماع فقها و علماء امّت خارج شده اند؛ برای توضیح این مطلب مثال هایی را برای شما مخاطب عزیز می آوریم:برای مثال، زن مسلمان حق رانندگی با ماشین را دارد، و اسلام آن را حلال کرده و علما به آن فتوا داده اند جز در مملکت عربستان سعودی که فقهای وهابی آل سعود آن را حرام و بدعت اعلام کرده اند و گفته اند که موجب ورود در آتش می شود (ر.ک فتاوای مربوط به آن در پاورقی این مقاله)همین طور زن حق دارد در امور عمومی کشور مثلاً انتخابات شرکت کند و خود، نامزد انتخاباتی شود، چنانکه پیامبر (ص) وقتی که زنان برای بیعت با او آمدند این کار را انجام داد، امّا زنان در عربستان چنین حقّی ندارند.در عربستان سعودی حمل دوربین برای گرفتن عکس یادگاری حرام است، حتی اگر تصویر بیت الله الحرام یا مسجد و گنبد رسول الله باشد، ولی تصاویر بت های تنفّر آور آل سعود در هر جایی وجود دارد، حتّی در ورودی دستشویی ها می بینی که معلّق است!!! اینها اعمالی است که فقط در عربستان یافت می شود و حتی در هیچ یک از دول مجاور ، که نظام هایی مشابه دارند دیده نمی شود!هر چه را که خدا حلال کرده در عربستان سعودی حرام است، ولی شرب خمر و زنا و فساد اخلاقی امیران آل سعود (همان کسانی که خود را ولی امر مسلمین می نامند)، حلال و گواراست و هیچ یک از وعاظ السلاطین و فقهاء جور متعرّضشان نمی شود، بلکه این اعمال آنها را توجیه می کنند. تصور کنید حتی زیارت قبر پیامبر (ص) در مدینه منوره حرام است و بدعت شمرده می شود و به همین خاطر فقهاء وهابی به تو دستور می دهند که "وقتی قصد مدینه منوره را می کنی مرتکب زیارت مسجد الرسول نشوی که باعث ورود تو در آتش جهنم می شود".همین طور وجود نیروهای آمریکایی (صلیبیان) در عراق حرام است امّا اینکه همانها پا در حرمین شریفین بگذارند، حلال و شرعاً جائز است...ششم: وهابیت به طورخاص با تنفرشان نسبت به دوستداران و شیعیان اهل بیت نبوت و رسالت متمایز شده اند و آنها را به گونه ای ظالمانه و فوق تصور عقل، دشمن می دارند و از زمانی که عبد الوهاب مذهب ضاله خود را درست کرد تا کنون می بینیم هر جا که قدرتی به دست مِی آورند، شیعیان را می کشند. و برای همین، ابن سعود کبیر هیچ یک از فرزندان خود را به اسامی اهل بیت نام گزاری نکرده با اینکه می دانیم بیش از 5000 فرزند و نوه پسر و دختر دارد و این دلالت بر کینه پنهان آنان نسبت به اهل بیت (ع) دارد، در حالی که می دانیم اسامی اهل بیت در هر جای کره زمین که مسلمانی باشد، وجود دارد. مثلاً مسلمانان کشورهای عربی غربی مصر و سومالی و موریتانیا و اندونزی و ترکیه و ایران و هر جای دیگر به خاطر دوستی اهل بیت، نامگذاری فرزندانشان به اسامی آنان را افتخاری برای خود محسوب می نمایند.این کینه در رفتار آل سعود و وهابیت (که از جهت فقهی و دینی از آنان حمایت می کنند)، انعکاس یافته است. اگر ورق های تاریخ معاصر را ورق بزنیم و اوضاع کشور های شیعه امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) که وهابیت ولو برای مدّت زمان کوتاهی در آنجا قدرت یافته اند را مطالعه کنیم، قصه های بسیاری از قتل و کشتار و تعرّض به مال و آبروی مردم و تخریب قبور و مساجد و اماکن مقدس را می خوانیم. تصویر "مزارشریف" زیاد از ما دور نیست که در دهه های نود قرن گذشته و فقط برای چند سال بر آن مسلّط شدند و در خلال این زمان کوتاه، چنان کشتار و تجاوزی کردند که هولاکو در بغداد نکرده بود...این کینه و تنفّر وهابین نسبت به شیعه امیر المؤمنین(ع) به طور خاصّ دلیل نقشه های آنان برای قتل و انفجار و تخریب عراق است. آنها خود هر جنایتی را در حقّ مردم عراق (که آنها را از ترس رسوایی خود رافضی می نامند)، تنها به جرم دوستی اهل بیت(ع) روا می دارند. هولناکترین جنایاتشان بعد از کشتار افراد بی گناه، انفجار مرقد دو امام همام عسکریین در شهر سامراء بود که این روزها مصادف با سالگرد این واقعه است (برای پی بردن به میزان کینه و بغض آنان نسبت به ملّت عراق به سبب داشتن مذهب شیعه، به گزارش مرکز آمریکایی مبارزه با تروریسم و صدها گزارش و بررسی دیگر و بهتر از آن به سایت های اینترنتی وهابیان مراجعه نمایید).هفتم: وهابیان پیروان مذهب تشیع را به بت پرستی متهم می کنند (اشاره به زیارت قبور). در حالی که قرآنی غیر از قرآن مسلمانان می خوانند که اسمش مصحف فاطمه است به گمان خودشان، شیعه را به سمت کربلا و نه به سمت قبله می کشند، و می گویند شیعه به هنگام تکبیر نماز می گوید: خانَ الاَمین خانَ الاَمین (یعنی جبرئیل امین خیانت کرد) در اشاره به اینکه شیعه معتقد است جرئیل در اعطای رسالت اشتباه کرده و باید رسالت را به علی بن ابی طالب می داد و نه به محمد بن عبد الله! و اینکه شیعه امامانشان را می پرستند و نه خدای یگانه را! و شیعه فلان و فلان... اینها همه دروغ پردازی هایی است که هیچ دلیل ثابتی برای آن ندارند و فقط به این خاطر این حرف ها را می زنند تا اتهام کفر به شیعه را برای عدّه ای غافل جاهل ثابت نمایند.هشتم: وهابیان هیچ منطقی ندارند و آنچه که می گویند به هیچ دلیلی استناد ندارد، بی مقصود و پرت و پلا حرف هایی می زنند و برای همین نظر دیگری جز نظر خودشان را نمی پذیرند و گفتگو را فقط در مورد فتواهایی که معمولاً برای باز کردن راه خودشان (در فسق و جور) است جایز می دانند.
خبرگزاری فارس: متأسفانه بعضی از بهاییان با راهاندازی شرکتهای فنی و تجاری، طرف قرارداد وزارت صنایع، نفت و شهرداریها شدهاند و در برجهای شمال تهران هیچ یک از قوانین اسلامی را رعایت نمیکنند. طبق گزارشهای رسیده، در این شرکتهای خصوصی، دختران و زنان موظفاند بدون حجاب حضور یابند. خطر این منافقان بسیار زیاد و نگران کننده است.
به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری فارس، سایت تحلیلی برهان نوشت: پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) پایههای سیطرهی ظالمانهی استکبار را به لرزه در آورد و امکان به اجرا در آوردن پروتکلهای یهود را در ایران از بین برد. امام خمینی(ره) با بصیرت تمام و مثال زدنی عقبهی جبههی کفر یعنی یهود لجوج و عنود را هدف گرفت. بدیهی است وقتی ندای مرگ بر اسراییل بلند شد، نوچههای یهود یعنی بهاییان منحرف نیز به شدت احساس خطر کردند و در «حیفا» و «عکا» در فلسطین اشغالی به خود لرزیدند چون متوجه شدند امام خمینی(ره) و بسیجیان جان بر کف او مثل «انجمن حجتیه» با شاخ و برگ این شجرهی نحس و خبیث نخواهند جنگید، بلکه خلیل آسا، تبر را حوالهی ریشههای این فرقهی منحوس کردهاند. به جرأت میتوان ادعا کرد، بهاییت پس از پیروزی انقلاب اسلامی با سهمگینترین بحران در طول حیات کوتاه خود مواجه شد به همین دلیل سفارت آمریکا در تهران به وزارتخارجهی متبوع خود طی یک گزارش سری چنین مینویسید:
« ... پر واضح است که رهبران بهاییت به واسطهی سقوط نظام شاهنشاهی بسیار نگران هستند و خود را در بحرانی میبینند که در تاریخ بهاییگری بیسابقه است.»
برای بهاییت که تا قبل از انقلاب با صدارت «هویدا» و حضور چندین وزیر بهایی و تعداد زیادی معاون وزیر و مدیرکل قوهی مجریه را زیر سیطرهی خود داشت، بسیار تلخ و ناگوار بود که به گروه و فرقهی غیرقانونی و مطرود مبدل شود. امام خمینی(ره) با قاطعیت تمام دستور اخراج تمام بهاییان را از ادارههای دولتی صادر نمود مگر این که به دامن اسلام بازگردند و بهطور رسمی در جراید کثیرالانتشار از بهاییت اعلام برائت نمایند.
از طرفی بهاییان با تبلیغ این موضوع که ایران و شخص شاه را در اختیار دارند، مدعی بودند ایران را تصرف نموده و آمادهاند حکومت جهانی تشکیل دهند و آن را عملی شدن پیشگویی رهبران خود و بیتالعدل و دلیل حقانیت خود میدانستند. پیروزی انقلاب اسلامی ادعاهای دروغین آنان را نیز آشکار نمود و این امر موجب تزلزل بیشتر پیروان گمراه بهاییت شد. به همین دلیل تعداد زیادی از بهاییها به طور دسته جمعی در مساجد و یا بیوت آیات عظام و بزرگان روحانی توبه کرده و به دین اسلام برگشتند.
حرکت قاطعانهی امام خمینی(ره) به قدری موجب انفعال بهاییان شد که پس از بیداری و استبصار، جمع کثیری از آنان منتقد تشکیلات بهاییت در دوران «محمدرضا پهلوی» شدند و در سال 1358ه.ش. نشریهی «احرار» را برضد بهاییت منتشر نمودند.
شکلگیری «جابا» و انتشار نشریهی «احرار» ضربهی دیگری به پیکرهی فرقهی بهاییت در ایران بود. گروه یاد شده ضمن انتقاد از تشکیلات بهاییت، از تمامی کسانی که در دوران شاه برای بیگانگان جاسوسی کرده و یا در ساواک و سایر پستهای حساس به ملت ایران خیانت کرده بودند، اعلام برائت نمودند. به عنوان مثال نشریهی «احرار» در تیر ماه سال 1358ه.ش. ضمن معرفی چهرهی کریه و خائن تیمسار «ایادی» نوشت:
«ایادی پزشک مخصوص شاه برای سازمان سیا جاسوسی میکرده و مأموریت داشته اگر شاه قدمی خلاف منافع آمریکا بردارد او را به قتل برساند.»
البته بعید نیست عملکرد انفعالی بهاییان پس از انقلاب و شکلگیری «جابا» و انتشار نشریهی «احرار» و بازگشت دسته جمعی بسیاری از بهاییان به اسلام، عاری از صداقت و به دستور سران آنان بوده باشد ولی همین جوّ سنگین، موجب بازگشت عدهی کثیری از آنان به اسلام گردید، که امروز به عنوان «متبریان» معروفاند و متأسفانه پس از فضای ضداسلامی دوران «خاتمی» مورد طمع مبلغین بهایی قرار گرفتهاند.
به طور کلی بهاییان پس از پیروزی انقلاب به چهار دسته تقسیم شدند:
1- عدهای از آنان دارای مفاسد کلان سیاسی، اقتصادی و اخلاقی بودند که مانند «هژبر یزدانی» و وزرای جاسوس و هنرپیشههای فاسد، به آمریکا و غرب فرار کردند. بهعنوان نمونه «عبدالکریم ایادی» خیلی زودتر از اربابش محمدرضا به غرب پناهنده شد.
2- جمع کثیری صادقانه پس از افشای ادعاهای دورغین بهاییت توبه نموده و به اسلام بازگشتند.
3- دستهی سوم کسانی بودند که همچنان بر عقاید انحرافی خود پا برجا و بهایی باقی ماندند.
4- دستهی چهارم منافقانی بودند که برای حفظ موقعیتهای شغلی و یا به توصیهی سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و اسراییل به ظاهر مسلمان شدند تا بتوانند اهداف شوم خود را عملی نموده و پس از نقد کردن اموال غیرمنقول از کشور خارج شوند. بعضی از این افراد نیز همچنان در کشور ساکن بوده و در راستای منافع آمریکا و اسراییل فعال میباشند که چهرهی واقعی بعضی از آنان در دولت سکولار اصلاحات برملا گردید.
سلفی کیست و چه می گوید؟
(قسمت دوم)
پیشتر در نوشتار"درنگی بر جریان سلفی گری" از ظهور یک جریان انحرافی فکری_عقیدتی، موسوم به مکتب "سلفی گری" سخن به میان رفت که هسته اصلی آن در قرون اولیه اسلام شکل گرفت و به تدریج در حوزه اندیشه و مذاهب اسلامی اثر گذاشت.
این جریان فکری در عصر اخیر نه به عنوان یک مکتب فکری خاص با یک سلسله اصول و فروع عقیدتی بلکه به شکل یک جریان گذشته گرای منحط فکری با یک ساختار سیاسی ویژه شناخته می شود.
در نوشتار حاضر می کوشیم تا با نگاهی اجمالی به پیشینه تاریخی فرقه یاد شده، به تبیین کارنامه فکری و پاره ای از اصول حاکم بر نگرش عقیدتی سلفگرایان بپردازیم.
پیشینه و تطور تاریخی جریان سلفی گری
پس از رحلت پیامبر اکرم (ص)، دو مکتب فکری عمده در جهان اسلام به وجود آمد:
الف) مکتب اهل بیت (ع) که شالوده آن به دستان مبارک پیامبر اکرم (ص) پی ریزی شد.
ب) مكتب خلفا
هر یک از مکاتب یاد شده با استناد به قول و سنت پیامبر اکرم (ص) می کوشید تا جایگاه خویش را تثبیت نماید.
مکتب خلفا رفته رفته به فرقه های گوناگونی تقسیم شد، هر فرقه ای نیز برای خود یک سلسله اصول فکری و عقیدتی پی ریخت.
از مشخصه های بارز اندیشه سلفی گری این است که عقل و میزان خرد در نزد بنیان گزاران این جریان فکری، چون احمد بن حنبل و ابن تیمیه، کمترین اعتبار و منزلتی ندارد
فرقه های مشهور بر آمده از مکتب فقها در عقاید عبارتند بودند از: معتزله، اشاعره و سلفیه، و در احکام: مالكیه و حنفیه و شافعیه و حنابله.
معتزله به عقل و اختیار آدمی بسیار بها می داد و آن را یگانه ملاک ارزشگذاری در امور راستین و حقیقی می انگاشت.
بر خلاف معتزله، اشاعره به جبر قایل بودند و سرنوشت آدمیان را طرحی از پیش طراحی شده تلقی می کردند.
مکتب سلفیه نیز داعیه دار پیروی از عقاید و سنت سلفیانی چون صحابه، تابعین و امامان فقه اهل سنت را داشت.
گفتنی است معاویه که خود را منصوب قانونی خلیفه سوم می انگاشت به عنوان بنیان گذار نخستین این جریان فکری در جهان اسلام شناخته می شود.
آنگاه احمد بن حنبل (م241) پیشوای مذهب حنبلی و از محدثان و فقیهان سر شناس قرن سوم این نگرش فکری را تقویت کرد و پس از او ابن تیمیه در قرن هشتم (م 728)، اندیشه احمد بن حنبل را زنده کرد و موجی جدید از سلف گرایی را به راه انداخت.
ابن تیمیه حرّانی را باید نقطه عطفی در اندیشه سلف گرایی برشمرد.
" او بعد از آنکه به جای پدرش بر کرسی تدریس و اِِفتا نشست، عقایدی در مسائل توحیدی و جانبداری از اهل حدیث و پیروی از سلف و مخالفت با سایر گروههای فکری و فرقههای کلامی و فقهی اظهار داشت که در میان مسلمانان اختلاف شدیدی درباره افکار او پدید آمد تا جایی که برخی او را به عنوان رهبر فکری خویش پذیرفتند و برخی نیز او را به شدت انکار کردند و عقاید او را بدعت دانستند و فتوا به قتل یا حبس او دادند. تفصیل دیدگاهها درباره او مجال دیگری میطلبد"1
سلف گرایی در قرن دوازدهم وارد مرحله تازه ای شد و از دل آن، آیین منحط وهابیت برآمد. که در آینده پیرامون اصول و مبانی فکری وهابیان بیشتر سخن خواهیم گفت.